سارينا كوچولوسارينا كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

تولد 1 سالگي

دختر نازم پنج شنبه 1392/6/7 اولين سالگرد تولدت بود ولي تو اين روز ما برات تولد نگرفتيم چون بيشتر مهمونايي كه قرار بود دعوتشون كنيم هنوز نيومده بودن به همين خاطر تصميم گرفتيم كه چند روز بعدش كه ميشه دوشنبه 1392/6/10 برات جشن تولد بگيريم الان كه اين مطالبو برات ميزارم 18 ساعت مونده به جشن تولد 1 سالگيت خانم خانما و من بيشتر كاراي جشنو انجام دادم اميدوارم كه جشنت به خوبي برگزار بشه و وقتي بزرگتر شدي خوشت بياد عزيز دلم الهي قربونت برم شايد باورت نشه ولي تو چند روز كلمه happy birth day ياد گرفتي و به محض اينكه يكي ميگه تو هم خيلي ناز ميگي( هپي بيس )و از كاراي ديگت اينكه شبا رو خيلي خوب مي خوابي و نصفه شبا گريه نميكني و دنبال هر چي كه مي فرستم مير...
11 شهريور 1392

تولدت مبارك سارينا جونم

الهي قربونت برم ساريناي نازم تولدت مبارك الهي صد ساله بشي دختر نازم بالاخره امروز يعني 7شهريور 92 1سالتو تموم كرديو رفتي تو 2 سال تولدت مبارك دختر نازم در سكوت مبهم زندگي اواي مطلق و پر معناي هستي ام شدي تولدت مبارك امروز خورشيد شادمانه ترين طلوعش را خواهد كردو دنيا رنگ ديگري خواهد گرفت قلبها به مناسبت امدنت خوشامد خواهند گفت فرشته ي اسماني سالروز زميني شدنت مبارك ...
11 شهريور 1392

نيمه دوم 12 ماهگي سارينا

ساريناي گلم ديگه داري به 1 سالگيت نزديك ميشي و حسابي تو دل همه جا كردي دختر گلم تو اين 11 ماهو چند روزي كه كنارمون بودي و قد كشيديو بزرگ شدي منو بابايي بهترين و شيرين ترين لحظات زندگيمونو سپري كرديم و هر لحظه بيشتر و بيشتر عاشقت شديمو بهت دل بستيم و نفسمون به نفست بنده  از خدا مي خوام كه همه ني ني ها رو در پناه خودش  حفظ كنه و تو كوچولوي نازو هم همينطور عزيز دلم دختر نازم از وقتي پا گذاشتي تو نيمه دوم 12 ماهگيت خيلي خانمتر شدي از كارايي كه ميكني يكي اينكه 10 روز مونده به تولدت سعي كردي و تونستي 10 ثانيه تنهايي سر پا وايسي و از ذوقت دست ميزني و ميوفتي زمين و وقتي تشنت ميشه ميگي ابي ابي عزيزم تند تند تشنت ميشه و خيلي اب دوست داري...
11 شهريور 1392

روز رفتن به اتليه

ساريناي عزيزم الهي فدات بشم كه روز به روز بزرگتر و ناز تر ميشي امشب كه اين مطلبو ميزارم3 روز مونده به تولدت و روز خيلي خوبي بود امروز صبح رفتيم خونه مامان بزرگ و تو رو برديمت حموم(قبل از اتليه رفتن )  دو روز پيش از اتليه عروس طلايي برات وقت گرفته بودم براي ساعت 6 از حموم كه در اومدي خوابيدي و 5 بيدار شدي و پيرن قرمز كفش دوزكيتو پوشوندمو طلا هاي كفش دوزكيتو هم انداختمو و اماده شديم با بابايي و ايلار بريم اتليه چون ميونت با كفشو چيزاي تزييني ديگه خوب نيست كفشات و بالو تاج كفش دوزكيتو تو اتليه نتنت كردم ولي خدا رو شكر به كمك بابايي كه ازش ممنونم و تو دختر گلم كه اذيت نكردي در عرض نيم ساعت عكسا تو گرفتيمو قرار پس فردا يعني يه روز مونده به...
11 شهريور 1392

نيمه اول ماه 12 زندگي سارينا جونم

دختر گلم تو اين عكسا تازه رفتي تو 12 ماهگيت كه ماه رمضون هم هست و اينجا بعد از افطار كه با خاله اينا و مامان بزرگ اينا اومديم بيرون    اين عكسم واسه 18 مرداد كه داري به مامان بزرگ كمك ميكني و سفره رو پاك ميكني در ضمن خرابكارياي پشت تصويرم به شماتعلق داره خانم خانما فداي دستاي كوچولوت بشم عزيز دلم                                                       &nbs...
5 شهريور 1392

نيمه اول 12 ماهگي( جشن تولد شايان)

دختر گلم الهي فدات بشم اين چند روزه چون خيلي بيرون بوديم ديگه تو خونه بند نميشيو بي قراري ميكني اخه فرداي عيد فطر هم بعد از اون همه اين ور اون ور رفتنا تولد شايان جون بود كه ما هم دعوت بوديم و با مامان بزرگ رفتيم اونجا نميدونم چرا دختر بدي شديو اولش يكم اذيتم كردي ولي چون خاله وحيده(مامان شايان)ناراحت ميشد تا اخرش نشستيم البته بعدش بهتر شديو شروع كردي به دست زدنو رقصيدن اينقدر ناز دست ميزنيو ميرقصي با اون دستاي تپل كوچولوت كه نگو راستي اونجا يه كار خطر ناكم كردي يه لحظه كه حواسم نبود ديدم كه از فرصت استفاده كرديو انگشترتو در اوردي گذاشتي تو دهن اگه يه لحظه دير تر ميديدم قورتش ميدادي و خدا ي نكرده اتفاق وحشتناكي ميوفتاد ولي خدارو شكر كه به خي...
5 شهريور 1392

نيمه اول 12 ماهگي سارينا جونم

سارينا خانم گلم عيد فطر بهمون خيلي خوش گذشتو حسابي گشتيم و تو هم خيلي خوشحال بودي و اصلا اذيتمون نكردي افرين به تو خانم كوچولو ما امروز هر سه تاييمون خواب مونديم و با صداي زنگ در بيدار شديم و بدو بدو اماده شديم تا بريم خونه اقا اينا كه عيدو بهشون تبريك بگيم وقتي رفتيم اونجا ديديم ارام اينا هم اونجا هستن اونا رم ديديمو 1 ساعت بعدش رفتيم خونه بابا بزرگ اينا علي اينا هم اونجا بودن ناهارم اونجا خورديم مامان بزرگم برات اش درست كرده بود تو هم غذا تو خورديو خوابيدي تقريبا ساعت 6 بود كه بابايي رو بيدار كرديمو رفتيم جلفا تو راه اينقدر به خاطر پفك گريه كردي تا مجبور شديم يه دونه داديم دستت كه تو هم همه جاتو كثيف كردي منم ازت يه عكس گرفتم با دستو دهن ...
5 شهريور 1392

10 تا 11 ماهگي سارينا

ساريناي شيطونم سلام فدات بشم دختر با هوشم تو الان تقريبا 1 ماهه كه بعضي از كلمه ها رو ياد گرفتي و خيلي از كارايي كه ميگمو انجام ميدي مثلا دست ميزني و ميگي د د يا تا صداي موزيك مياد زود دستاتو مي بري بالا و تكون ميدي وقتي ميگيم جوجو تو هم تكرار ميكني و ميگي دوو دوو يه حركت با مزه ديگه ميكني اينكه وقتي بهت سرلاك ميدم قورت ميديو اروم ميگي به به از همه مهمتر بابا ومامان ميگي و انگشتتو روي وسايل ميزاريو با زبون خوشگلت ميگي جزز جزز موقع رفتن دست تكون ميديو ميگي باا باا تو اين ماه شروع كردي به چهار دستو پا را رفتن و از مبلا و ميزا ميگيريو بلند ميشي عاشق هندونه اي و وقتي ميديم دستت كه بخوري همه لباساتو اب هندونه ميكني و نزديكه كه دستاتم بخوري ...
5 شهريور 1392

تولد ايلار

ساريناي عزيزم درست 4 روز بعد از شن دندونيت تولد ايلار جون بود كه خونه مامان بزرگ گرفتن اون موقع تو هفته اخر 9 ماهگيت بودي ايلار جون تولدت مبارك ...
5 شهريور 1392

عكساي سارينا

سارينا كوچولوي من تقريبا ميشه گفت 8 تا 9 ماهگي تو رو تهران بوديم چون بيشتر نزديك 1 ماه اونجا بوديم كه عكسا شو برات ميزارم(3تاي اولي خونه خودمونه) اين عكسو موقع برگشتن از عروسي با پژمان جونم گرفتيم سارينا خانم سبد به سر فدات بشم ماماني اينجا سرما خورده بودي البته دكترا گفتن الرژيه تو اين عكسا بابايي اومد كه ما رو برگردونه خونه ولي چند روز موندو حسابي گشتيم اين عكسا رو تو پارك گلها گرفتيم تو كرج ...
1 شهريور 1392